Life goes on with pain
زندگی با درد جریان دارد
پارت۱۷
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
{-حافظ-}
وارد اتاق که شدند دلینا گفت:تو به من دست نمیزنی به هیچ وجه تازه مجبور شدیم باهم برقصیم اون که هیچ قراره باهم روی یه تخت بخوابیم اونم به کنار من باید لباس خواب زنانه ای رو بپوشم که تابه عمرم بهش فکرم نکرده بودم اونم بحثش جداست من پتو قراره باهم س*ک*س کنیم عمرااااااا😪😱😱
کوک:هووووو آروم برو باهم بریم منم نخواستم بهت دست بزنم اینجوری هایچی بازی در میاری برو در کمدو باز کن و پوشیده ترین لباسو بپوش و مثل دوتا آدم عادی میگیرم کپه مرگمون رو میزاریم
اوکی؟
دلینا به سمت کمد رفت در کمدو باز کرد و چشماش ۴تاشد روبه کوک برگشتم گفت:الان اینا پوشیدن من بپوشم🙄🙄😦😧؟!
کوک قدم برداشت وبه سمت کمد رفت و گفت تو برو سرویس کارهاتو بکن من پوشیده ترین رو برات پیدا کنم
دلینا به سمت سرویس رفت تا کارهاشو انجام بده و کوک هم مشغول شد
————————
پایین
————————
لیا :مامان بزرگ چیشد خواستید اونها باهم ازدواج کنن ؟
م/پ:دلینا خیلی دختر متین و صائبی هست در ضمن اجدادمون خبر همچین ازدواج پر شگونی رو بهمون دادن 😌
لیا:کی گفته دلینا یه هر*زه به تمام معناست هر شب زیر یکیه بعد من چی منی که دست پسری بهم نخورده نشم زن کوک😒
م/پ رفت سمت لیا و یه نیشگون ریز ولی دردناک از لیا گرفت و با اخم گفت:همه میدونن پاک کیه و هر*زه کیه لیا تو هیچ چیزت نه قابل مقایسه با دلینا است نه با کوک پس حواست به کار خودت باشه(دانلود یه همچین مامان بزرگی🥹….)در ضمن حواست به حرف توی دهنت باشه اول مزه اشکن بعد تفش کن بیرون ماماناشون میشنون 😡🤬
لیا با عصبانیت پاسداران و به سمت اتاق اونها رفت
||||||||||||||
دلوین:
||||||||||||
کوک و دلینا درگیر بودند دخترک پوشیده ترین لباسو پوشیده بود و بحث سر این بود که باید کنار هم بخوابن ولی اونا نمیخواستن
کوک:الان دلت میخواد لیا بیاد ببینه همه جا حال بزنه؟!😑
دلینا:اون دهن مبارکو ببند عه(بچه ها این کاملا فیکه خب فیککک الکیه)بیا عین دوتا آدم عادی بخوابیم ؛بعد هم به سمت تخت رفت و دراز کشید
ادامه دارد
پارت۱۷
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
{-حافظ-}
وارد اتاق که شدند دلینا گفت:تو به من دست نمیزنی به هیچ وجه تازه مجبور شدیم باهم برقصیم اون که هیچ قراره باهم روی یه تخت بخوابیم اونم به کنار من باید لباس خواب زنانه ای رو بپوشم که تابه عمرم بهش فکرم نکرده بودم اونم بحثش جداست من پتو قراره باهم س*ک*س کنیم عمرااااااا😪😱😱
کوک:هووووو آروم برو باهم بریم منم نخواستم بهت دست بزنم اینجوری هایچی بازی در میاری برو در کمدو باز کن و پوشیده ترین لباسو بپوش و مثل دوتا آدم عادی میگیرم کپه مرگمون رو میزاریم
اوکی؟
دلینا به سمت کمد رفت در کمدو باز کرد و چشماش ۴تاشد روبه کوک برگشتم گفت:الان اینا پوشیدن من بپوشم🙄🙄😦😧؟!
کوک قدم برداشت وبه سمت کمد رفت و گفت تو برو سرویس کارهاتو بکن من پوشیده ترین رو برات پیدا کنم
دلینا به سمت سرویس رفت تا کارهاشو انجام بده و کوک هم مشغول شد
————————
پایین
————————
لیا :مامان بزرگ چیشد خواستید اونها باهم ازدواج کنن ؟
م/پ:دلینا خیلی دختر متین و صائبی هست در ضمن اجدادمون خبر همچین ازدواج پر شگونی رو بهمون دادن 😌
لیا:کی گفته دلینا یه هر*زه به تمام معناست هر شب زیر یکیه بعد من چی منی که دست پسری بهم نخورده نشم زن کوک😒
م/پ رفت سمت لیا و یه نیشگون ریز ولی دردناک از لیا گرفت و با اخم گفت:همه میدونن پاک کیه و هر*زه کیه لیا تو هیچ چیزت نه قابل مقایسه با دلینا است نه با کوک پس حواست به کار خودت باشه(دانلود یه همچین مامان بزرگی🥹….)در ضمن حواست به حرف توی دهنت باشه اول مزه اشکن بعد تفش کن بیرون ماماناشون میشنون 😡🤬
لیا با عصبانیت پاسداران و به سمت اتاق اونها رفت
||||||||||||||
دلوین:
||||||||||||
کوک و دلینا درگیر بودند دخترک پوشیده ترین لباسو پوشیده بود و بحث سر این بود که باید کنار هم بخوابن ولی اونا نمیخواستن
کوک:الان دلت میخواد لیا بیاد ببینه همه جا حال بزنه؟!😑
دلینا:اون دهن مبارکو ببند عه(بچه ها این کاملا فیکه خب فیککک الکیه)بیا عین دوتا آدم عادی بخوابیم ؛بعد هم به سمت تخت رفت و دراز کشید
ادامه دارد
- ۲.۵k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط